خودم رو رها کردم و از میدان زندگی خارج شدم.از بیرون به خودم نگاه می‌کنم،بدون هیچ تعصب و سوگیری خاصی.سختِ اما همه‌اش برای پیشرفت خودمِ.یک سری راه‌های نرفته و کارهای انجام نشده اطرافم رو شلوغ کردند.مثل یک عالم پرونده می‌مونن،پرونده‌هایی که کف این اتاق رها شدن و به عمد نادیده گرفته می‌شن.یکی از اون‌هارو از روی زمین بر می‌دارم.پرونده‌ی یک کار ناتمام هست.به عنوان یک آدمی که "من" نیستم بهش نگاه می‌کنم.اوضاع خیلی بد نبوده و جا برای پیشرفت وجود داشته اما اون "من" راضی نبوده.اون "من" هیچ موقع راضی نیست.هیچ چیز اونقدر کامل نیست که براش راضی کننده باشه.

حمله و خشم و عصبانیت بی‌فایده هستند.اون "من" کوچولو که داره گوله گوله اشک میریزه رو بغل میکنم.می‌نشونمش روی پاهام.با پشت دست اشک‌هاش رو پاک می‌کنه.حرفی نمی‌زنم.فقط منتظر می‌مونم و پرسشگرانه تماشاش می‌کنم.شروع به حرف زدن می‌کنه.می‌گه ببخشید.آخه به نظر من اینها به اندازه کافی خوب نبودن.بی نقص نبودن.من هم نمیتونستم تحمل کنم.فقط می‌خواستم همه چیز کامل و بی‌نقص باشه اما زمان گذشت و گذشت و من فقط همه چیز رو به خاطر کامل و بی نقص نبودن رها کردم.هرچی جلوتر می‌رفتم تحملم کمتر می‌شد و زودتر رها می‌کردم.بهش می‌گم اشکالی نداره.چیزی نشده.آروم باشه و اشکهاشو پاک کنه.خودش می‌دونه بهترین کار چیه.می‌دونه باید چه کاری انجام بده.در آغوش می‌گیرمش و ترکش می‌کنم.داره پرونده هارو از روی زمین بر می‌داره و مرتبشون می‌کنه.می‌گه تا یک مدت از پرونده جدید خبری نیست.اون همیشه می‌دونه چه کاری بهترینِ!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نگین کوهسار You are magical like a Unicorn ****Bia2****** خرید بازی های ps4 دختری از جنس هامین وردپرس 2020 پلاس وان | Plus1